برای روز مبادا
1) مادر: زنی که با مشکلات و دردسرهای من سوخت و ساخت. آزارش دادم.. اما همیشه دوستش داشتم. این را هرگز نفهمید که چقدر دوستش دارم. اما درگیری کارهای من و استرس هایی که وارد می کردم او را خسته کرد و مجالی نداد که بداند واقعا دوستش داشتم. بعضا که خلوت می کنیم می گویم چقدر دوستش دارم...
2) پدر: رابطه اودیپی ای بینمان حاکم نبوده.. اوایل باهم نمی ساختیم.. این اواخر کنار آمده ایم..گویا او هم می خواهد باور کند که من هم هستم. من هم باید قبول کنم که او در بوجود آمدن من نقشی داشته است.. خوبیم باهم!
3) اتاقم: تنها جایی در دنیا که برایم مهم است. شاید حاضر نشوم با هیچ چیز عوض کنم. البته تا حالا پیشنهاد نشده، اما خب! بعید می دانم بخواهم با چیزی تاختش بزنم. این اتاق روح نزدیک به یک هزار کتاب را در خود جای داده است و هر شب شاهد من است.
4) پرنده کوچک خوشبختی : این ها اسم و فامیل نیست.. صفتی است برای یک پرنده شاد و قشنگ...دوستش دارم و می ستایمش. شاید روزی بخواهم با او پرواز کنم. ظریف ترین موجودی است که این روها به داشتنش دلخوشم و می بالم. می خواهم آنقدر سبک شوم که با او پرواز کنم.
5) کتابفروشی دهخدا: جزیره ای خلوت در میان همهمه این شهر بی روح. آجا که امکان ندارد دلزده بروم داخلش و سر زنده بیرون نیایم.. جایی که برایم زندگی می دهد. با قفسه ای هایی پر از کتاب که هیچوقت از تماشایش سیر نشده ام.
6) رواق های مسجد کبود: خلوتگاهم است. وقتی می خواهم فقط فکر کنم و فکر کنم.. به همه چیز.
7) ناردین : دختری از اهالی امروز! خوش فکر، شیک پوش، سالم و فهیم. .. نه تقصیر تو بود نه من/ دنیا به کام ما نبود/ قرارمون باشه یه جا/ اون ور گنبد کبود! 26 دی که گذشت سالروز آشنایی مان بود. پارکی به اسم صدف محمل انبوه خاطرات خوبمان است.
8) ژاندارک: دختری دقیقا مثل ژاندارک . پست قبی وبلاگ مال اوست! یادش که می افتم همیشه تحسینش کرده ام.. به من می گوید فاوست! اسمش مریم است.. من مریم صدایش نمی کنم ولی! الان در شمال است! یعنی شهرشان در شمال است!
9) سرو: دوستی به مثابه یک درخت.. زیبا، زیبا و بازهم زیبا. مهندس معمار است و دارد برای خودش زندگی مشترک میکند!
۱۰) علی: دوستی عجیب دوست داشتنی.. از آن آدم ها که نمی شود با کسی تاختش زد. دردانه است و بسیار دوستش دارم.. هر سال آش نذری می دهند با همسرش اینها! ما هم شریک نذرش هسیتم!
۱۱) رضا: از معدود دوستانی که باهم خیلی راحتیم. ایران نیست، هر وقت می آید ساعت ها باهم اختطلا می کنیم.. از دغدغه هایمان، برنامه هایمان برای آینده و مشکلاتی که داریم. رویاهای آینده مان را که خیلی جاها باهم مشترک است را برای هم می گوییم و از هم قول میگیریم که فراموش نکنیم همدیگر را. کلا دوستان خوبی هستمی برای هم! رضا، که به من می گوید گودو و من می گویم پسمل، از جمله افرادی است که با او همیشه یک رژیم غذایی مشترک را در ساعاتی که باهم هستیم را دنبال می کنیم: سیب زمینی تخم مرغ!
12) فروغ فرخزاد: در اوان نوجوانی با او آشنا شدم.. با آن تصویر معروف که درشتی چشمهایش آدم را زمین گیر می کرد. همان سالها کتابی در آمد به اسم "کسی که مثل هیچ کس نیست"، مال نشر کاروان. 3500 تومان بود. پولی بود برای خودش! دانش آموز بودیم و شوق فروغ خوانی در کلاس های ادبیات! خریدمش و با زنی تنها و البته زیبا به انتظار فصلی سرد ایستادم
13) سهراب سپهری: هیچوقت علاقه ام به او کم نشد.. حتی در اوج فعایت های دانشجویی که اساسا سهراب چهره ای مطرود بود.. گفته بود آب را گل نکنید. گفته بود نخواهیم که مگس از سر انگشت طبیعت بپرد. نکردیم و نخواستیم .. اتاق ابی اش را بارها خوانده ام. کتاب نقاشی هایش را هم دوستی به من داده.
14) مهرنامه: هر ماه بدون استثنا می خرم.. خیلی وقت ها به خاطر تابلو نشدنش زیر کتم جابجا می کنمش.. مجله خوبی است و همیشه بخش کتابخانه اش را مشتری ام. و بخش گفتگوی ماهش را. نیز تاریخش را.
15) مجله چلچراغ: دورانی داشتیم.. الان هم بعضی وقت ها طرح جلدهایش اغوایم می کند و می خرم.. خبر توقیفش که پارسال منتشر شد مرا به هم ریخته بود..
16) 5530: نباشد عملا زندگی ام یک پایش می لنگد... گوشی خوش دستی است. راضی ام
17) کانن 400 دی: دارم باهاش تمرین نگاه کردن می کنم. شکی نیست که اگر نبود شاید من هنوز قدر چشمهایم را نمی دانستم.
18) ظهیرالدوله: تهران بی آتجا معنا ندارد. سر مزار خیلی ها خیلی حرف ها زده ام!
19) دکتر علی شریعتی: شاید اگر در زمانه اش بودم سمپاتش می شدم. برایم بسیار محترم است هرچند الان دیگر آرایش را نمی پسندم.
20) سیر حکمت در اروپا: کاری کارستان. محصول یک کار حقیقی در حوزه فلسلفه. از آن کتابهاست که به داشتنش افتخار میکنم
21) سید محمدخاتمی: تو را آن به که چشم فرو پوشیده باشی!
22) میر: دلم برای نقاشی هایت تنگ است!
23) فرهاد: عکس با دهن کجی به من میگن، چشم امید و ببر از آسمون!
24) غزاله: عکاسی که با عکس تفلسف می کند. فلسفه با چاشنی عکس!
25) فیلم هایم: دوستشنان دارم.. همه اش را. چون تک تک شان انتخاب شده اند.
26) شب: شب، نباید، تو دلم، خونه کنه/ بذا آفتاب، زلفاشو، شونه کنه!
27) پگاسوس: فروشگاهی به غایت زیبا با انبوهی از خنزل پنزل که تماشایش بریم جذاب است.. اوایل هر ماه بعد از واریز حقوق آنجا خرابم!
28) ریکی: این روزها باهاش در حال زندگی کردنم!
29) کافه ونوس: جایی که من و آن پرنده کوچک خوشختی، همدیگر را می بینیم. هات چاکلت سفارش می دهیم و در هم غرق می شویم... لامصب آدم در چشم هایش غرق می شود!
30) ماه آبان: ماهی پر از اتفاقات خوب و فراموش نشدنی..
31) پارک ماندانا: جایی برای شطرنج ، نمایش نامه خوانی، پرفورمانس، عکاسی، چرت نیم روزی، نهار خوردن و تماشای آدم هایی که جلوی مزون ماندانا دارند لباس عروس می بینند!
32) در جستجوی زمان از دست رفته: داشتنش آرزویی بود که محقق شد. مرسی آقای محمدی!
33) گاندی: گفته بود با مشت های گره کرده نمی توان دست کسی را به گرمی فشرد.. به یک نفر گفتم گفت اساسا نیازی به فشردن دست به گرمی نیست... لزام شد استخوانش را می شکنیم!
34) ویکی پدیا: اگر روزی مجبور به خانه نشینی شوم شاید استین بالا بزنم و برای غنای بخش فارسی اش کمکی کنم.. دوست دارمش.
35) دهه 60: دهه بغض و اشک و لبخند!
36) وبلاگ: چیزی که اگر نبود زندگی ام چیزی کم داشت.. چیزی مثل عصای دست. دفترچه عمومی و تریبونی برای حرف هایی که حتی یک خواننده دارد.
37) خانم ح و آقای میم: دوستانی بهتر از برگ درخت. زوجی بی نهایت خوش بخت که خیلی وقت ها بهشان حسودی ام می شود. حامی قلبی من در بدترین دوران زندگی کاری ام. قوت قلب.. زیاد نمی نویسم تا همه چیز محفوظ بماند..خودشان می دانند چه کسانی هستند.. البته اگر افتخار بدهند و اینجا بیایند!
38) قدم زدن: یگانه دلبستگی دیرینه من بعد از کتاب و موسیقی.. بیشترین رکوردی که زده ام مسیری بود به طول تقریبی 17 کیلومتر! بله 17 کیلومتر با ناردین از دانشگاه تا شهناز!
39) سوسن جعفری: اولین وبلاگ نویس همشهری.. البته خیلی بعدها فهمیدم که همشهری مان است... مطالبش را خیلی دوست داشتم و همیشه می خواستم ببینم کیست اینقدر شاعرانه می نویسد.
این لیست ادامه دارد!
--------------------------------
آنها که نوشتند:
"تساهل"