سعادت آباد

نويسنده :امیر عربی

کارگردان: مازیار میریمحصول ایرانمحصول ۱۳۸۹

فیلم های که روایت هایی از زندگی شهری و مردمانی که هر روز می بینمشان و بی تفاوت با سلام و علیکی سرد از کنارشان عبور می کنیم، برای من همیشه تحسین برانگیز بوده است.

این یک ذائقه شخصی است و ربطی به مد روز ندارد. وقتی ماجراهای زندگی این مردمان بزرگ را که دردهای حقیری دارند را می بینم یاد همه آنهایی می افتم که در طول روز لبخند زورکی شان را دیده ام و تعارفی که مرا به صرف یک چای دعوت می کرد...این فیلم ها را تحسین می کنم چون سیمایی از خلوت هر کدام این دوستان به ظاهر سرمست را می بینم که در پس آن هیمنه سراب گونه شان، قصری پوشالین برای خود بر ساخته اند.

اما چه کسی نیست که بداند در پس همه این تظاهر به شادی و نشاط، غمی جانکاه لانه کرده است و همه ما را با انواع مسکن ها و داروها درگیر ساخته است.

سنت گرایان این را از ابتلائات مدرنیته می دانند.. ما مدرنیته را تجربه نکرده ایم تا باورمان شود این بیماری های عجیب و نادر، این دروغ گویی های موجه، این مهاجرت های آرمان گونه، این پیچاندن های هنرمندانه و هزاران آسیب دیگر خود را زمره این ره آور قرار داده است.

تعریف مدرنیته برای ما، شاید جوانکی تازه به دوران رسیده (و حتی بی اصل و نصب) باشد که به زور قاچاق و دلالی کالاهای چینی، در دریای متلاطم اقتصاد به ثروتی بادکنکی دست یافته تا با یک تلنگر، سرمایه میلیاردی اش طعمه آب شوند. مدرنیته را ما شاید سقط جنینی بدانیم که کسی در این میان بخواهد خود را به سراب نیلگون "آلمان" بزند تا کار و تحصیل کند و این سوتر به دغدغه های عاشقانه همسری که دوستش دارد و نگرانش است ریشخند بزند و از او بخواهد دیوانه بازی را کنار بگذارد.

مدرنیته اینجا، شاید ازدواج غیر متعارف ولی موجه مردی جوان با زنی میانسال باشد که برای تقسیم ثروت صورت پذیرفته، ما هنوز نگاه های عاشقانه اش به دختری که سالها قبل دلباخته اش بود گرمی آن روزها را داشته باشد.. نگاه هایی که در یادگار آن دوران، از موسیقی ها، اصطلاحات حتی دست پخت آشپزی خود را تداعی می کند. اما جبر زمانه شاید در همین است که این تپیدن قلب ها برای دیگرانی باشد که هیچکدام "در باغ" نیستند.

انزوای خاموش همه این سعادت آبادی هاف در سبد قرصی لانه کرده است که بالای فر قرار دارد و هر کسی بارها و بارها به آن مراجعه می کند. آیا چشب زخم نمادی از زخم های روزگار نیست؟ آیا آنتی هیستامین، حساسیت های معمول جامعه را تداعی نمی کند و آنگاه که تهمینه برای برداشتن قرص ضد حساسیت، به "داروخانه" یاسی مراجعه می کند، دارویی پیدا نمی کند قرار نیست به ما القا کند که حساسیت های جامعه دیگر چاره ای ندارند، شما هم به آنها عادت خواهید کرد؟!

و چه تقارن عجیبی که وقتی موضوع سقط جنین لاله علنی می شود، دیگر تهمینه حساسیتش نمود پیدا نمی کند! گو اینکه همه، جز علی، سقط جنین را هضم نکرده اند و کشتن نوزادی مشروع را به بهانه سفر به سرزمین های دور موجه جلوه گر می ازند.. گو اینکه آنان (و شاید ما)مختاریم در برابر هر آنچه می پنداریم درست است تصمیم بگیریم..حتی اگر این کار به ضررمان باشد.. که هست.

و در این وادی، این اخلاق است که خود را مفقود میدان می داند و در میان ترانه های شاد، روابط شوخ و شنگ، پذیرایی های مفصل و زندگی های انچنانی در اشک های پدری تجسم می یابد که از فرط درماندگی در خانه اش اشک می ریزد. به سوگ فرزندی که دنیا را ندیده است.

آیا علی، نمادی از وجدان آگاهاین جامعه نیست؟ آنگاه از فرط تنهایی در این هیمنه شوخ و شنگ، در موبایلش پناه می برد تا از آن هیجان های کاذب در امان باشد؟ فردی تحصیل کرده و متشخص که به سلامت روح و روان خانواده اش اهمیت می دهد و در نگاهی واقعی تر، خانواده دوست ترین مرد میان این سه زوج است.

این سوتر، چه غربت تلخی دارد یاسی، که وقتی می خواهد با این بهانه که "همسرش را خوشحال کند" ، سنگ تمام می گذارد و با واکنش سرد همان جوانک تازه به دوران رسیده روبرو می شود.. از تازه به دوران رسیدگی محسن، همین چنمد نکته را نشان گرفتن که او زن چینی را ترجیح می دهد، مدام ناخنک می زند، عملا به توجهات عاشقانه همسرش بی اعتناست و حتی تلاش نمی کند گامی در این وادی بردارد.

آن شیافت شام، که می توانست به خاطره ای مشترک برای آینده هر سه زوج تبدیل شود، (آنگونه که در امروزشان خاطره مزمزه کردن اولین دستپخت یاسی را بازگو می کردند) به تاریک ترین خاطره زندگی شان تبدیل می شود. خاطره جشن تولدی که هیچ کس لذتی از آن نبرد و تنها جایی که احساسات جمع به صدایی مشترک تبدیل شد، آنجا بود که "نفس کشیدن سخته" را خواندند.. صحنه ای فراموش نشدنی که شاید فرازی مهم در سکانس های فیلم باشد...

سعادت آباد حدیث مردمانی است که هر روز با آنها زیم... اگر نه حتما شبیه شان، دستکم، کمی بیش یا پیش از آن...